آشفته‌حالی

رفتم ز خویش، مانده ز من نام خالی‌ام
از من نشان مپرس که طرحی خیالی‌ام

در بحر بی‌کرانه‌ی عشقت شدم غریق
چون قطره‌ای فتاده به بحر شمالی‌ام

بیهوده در تلاش ثباتی دوباره‌ام
پامال روزگار چو گل‌های قالی‌ام

پرسد کسی ز حال دل خسته‌ام؟ بگو
تقویم خاک خورده‌ی پارسالی‌ام

در زیر بار چرخ گران قامتم خمید
شد بی‌نشاط بعد تو قد هلالی‌ام

آشفته‌ام چو طرّه‌ی مستان به دست باد
کو شانه‌ای که وا کند آشفته‌حالی‌ام

هرجا که پا نهاده‌ام آمد صفیر یأس
پر می زند غبار خزان در حوالی‌ام

طرح عاشورایی

بسمه تعالی

طرح عاشورایی _ حضرت عبدالله بن حسن (ع)____

دستت
قطع شد
اما در
آغوش ِ
حسین (ع)
آرام شدی

متخلص به :
بستان

کارقسمت

یک دم روا نباشد بخت ازخداگرفتن
وقتی قضابه جنگ است خودرا رواگرفتن
جاناشکست دل هم درکارقسمت آمد
آخر درین شکایت جرم از چه ها گرفتن؟
آن دم که قرعه گفتا نقشی به نامت آمد
تقصیر بخت مابود یا ازخدا گرفتن؟
دل گفت کن دعایی ،قسمت شود وصالی
گفتم که عمرشدبا رو درهواگرفتن!
گفتم مگر به عکسش کس لایقست وبر حق
حق نیست ونیست برحق ،خودراسواگرفتن
« در دایره قسمت مانقطه تسلیمیم »
بهنام ما خدا را ،تاکی عزا گرفتن؟

جرعه های عشق

جرعه های عشق
۱۴۰۳/۴/۱۷ شماره ثبت ۶۶۰۷۸۱
پدری دارم که دستانش،
در دست خداست.
بر جبینش جای مهری نیست،
دلش پیش خداست.
ذکر هایش ،جرعه های عشق گردد،
درون کوزه ای.
برگلی گفتا چرا پژمان بگشتی،
لیکن روزه ای؟؟؟
امشبی را با جرعه های مهر من
افطار کن.
مهر من باشد همان لطف خودش،
امرار کن.
لیکن جا نمازش،
سفره ی نانی شود……
نیم مهر جانمازش،نان بی نانی شود…..

معصومه داداش بهمنی

وصال

وصل وصال تو بود مرا هزاران بار آرزو
تا که رسیدم رو کردم به درگاه او

اویی که مرا مژده میداد به وصالش
شکر گفتم برای وعده های بی مثالش

گردش روزگار

این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام
می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

جام بلا

هرکه در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند

دیدار یار

چقدر گرمی آغوش تو فشردن داشت
چقدر سینه‌ات ای یار سرسپردن داشت

زمان، شبیه نفس‌های عاشقانه‌ی من
که در هوای تو دم می‌زنم، شمردن داشت

قمار عشق عزیزان هماره باختنی‌ست
چه ناشیانه زلیخا هوای بردن داشت!

چو گل همین که لب غنچه را فرو می‌بست
چقدر حسرت لب‌های یار خوردن داشت

کنون حکایت ما را به داستان بردند
که آبروی دو دیوانه بود و بردن داشت

همیشه تیشه ‌به‌ کف بیستون خویش شدیم
که عشق شیو‌ه‌ی فرهاد بود و مردن داشت

02/07/24

مشتاق دیدار

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری

برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را

02/07/23

عشق تو

در عشق تو پای کس ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من

با دشمن و با دوست بدت می گویم!
تا هیچ کست دوست ندارد جز من🙃

صفحه اصلی
نوشتن شعر
جستجو
پروفایل