ناز

بو گوز للیک کی جهاندا سنه وئرمیش تانری هر قدر ناز ائله سن ایله کی آز ایله میسن

هجر تو

نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز ور بگریزم ز دستت ای مایهٔ ناز هر جا که روم پیش تو می‌آیم باز

سودای تو

سودای تو از سرم به در می‌نرود نقشت ز برابر نظر می‌نرود افسوس که در پای تو ای سرو روان سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود

خیال تو

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا دَرنگرد که بی‌ تو چون خواهم خفت

جام بلا

هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند

صفحه اصلی
نوشتن شعر
جستجو
پروفایل