فال
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت تدبیر ما به دست شراب دوساله بود آن نافه مراد که میخواستم ز بخت در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود از دست برده بود خمار غمم سحر دولت […]
فال
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی که روز واقعه پیش نگار خود […]
اندر دل ما توی نگارا
اندر دل ما توی نگارا غیر تو کلوخ و سنگ خارا هر عاشق شاهدی گزیدست ما جز تو ندیدهایم یارا گر غیر تو ماه باشد ای جان بر غیر تو نیست رشک ما را ای خلق حدیث او مگویید باقی همه شاهدان شما را بر نقش فنا چه عشق بازد ؟ آن کس که بدید […]