امید عطا
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند سعی نابرده چه امید عطا میداری
زر
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم
جهان
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم