آشفتهحالی
رفتم ز خویش، مانده ز من نام خالیاماز من نشان مپرس که طرحی خیالیام در بحر بیکرانهی عشقت شدم غریقچون قطرهای فتاده به بحر شمالیام بیهوده در تلاش ثباتی دوبارهامپامال روزگار چو گلهای قالیام پرسد کسی ز حال دل خستهام؟ بگوتقویم خاک خوردهی پارسالیام در زیر بار چرخ گران قامتم خمیدشد بینشاط بعد تو قد […]