شکسته دل

نمک خوردی نمکدان را شکستی
شبیه آدمی اما چه پستی

کنار خوان نامردان نشستی
به روی خوب رویان راه بستی

مگر دنیا چه کرد با تو سیه دل
که از کینه دل خلقی شکستی

دگر دانی شکسته دل چه ها کرد
به یک لحظه همه هستی فنا کرد

سری بشکن ولی دل را میازار
بجای سر شکستن دل بدست آر

شکاف سر دوا دارد و درمان
شکسته دل نه سر دارد نه سامان

پست بدون عنوان

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد
گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت
ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد
چون مرا عشق تو از هر چه جهان باز استد
چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد

عهد

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

غیبت

هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

دل و جانم

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد

گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت
ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد

چون مرا عشق تو از هر چه جهان باز استد
چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد

نیش و کنایه

خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه

وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت

اخلاق درویشان

چند گویی که بد اندیش و حسود
عیبجویان من مسکینند

گه به خون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند

نیک باشی و بدت گوید خلق…
به که بد باشی و نیکت بینند

در مهرت پای بندم

چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم

گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم

سخن عشق

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم

دوست داشتن

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم…

که همین دوست داشتن زیباست…

صفحه اصلی
نوشتن شعر
جستجو
پروفایل