متصل

جان منست او هی مَزنیدَش

آن منست او هی مَبَریدَش

آب منست او نان منست او

مثل ندارد باغ امیدش

باغ و جنانش آب روانش

سرخی سیبش سبزی بیدش

متصلست او معتدلست او

شمع دلست او پیش کشیدش

دل

گر بَرکَنَم دل از تو و بَردارم از تو مِهر

آن مِهر بَر کِه افکنم؟ آن دل کجا بَرَم؟

پست بدون عنوان

از دیده خون دل همه بر روی ما رود

بر روی ما ز دیده چه گویم چه‌ها رود

پست بدون عنوان

دل خستهٔ من گرش همتی هست

نخواهد ز سنگین‌دلان مومیایی

می صوفی‌افکن کجا می‌فروشند؟

که در تابم از دست زهد ریایی

رفیقان چنان عهد صحبت شکستند

که گویی نبوده‌ست خود آشنایی

پست بدون عنوان

گویند سنگ لَعل شود در مقامِ صبر

آری شود، ولیک به خونِ جگر شود

پست بدون عنوان

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد
گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت
ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد
چون مرا عشق تو از هر چه جهان باز استد
چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد

عهد

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

پدر

ای آنکه از غم تو مرا راه چاره نیست
سوگ تو را کجای جهان سوگواره نیست

صفحه اصلی
نوشتن شعر
جستجو
پروفایل